تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

همان چیزی که خواستی می شود...

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۵۵ ب.ظ

با هر گام روی زمین خشک، انگار جاده، جمع می شد، خانه ی خدا پیداتر.

با هر گام روی زمین، خاطره ای زنده می شد و آهی در گلویی پیدا.

گرم راه، گرم سخن های امام... راه را کوتاه می کرد.

ناگهان محمد (1) ایستاد و رو به کوه کرد، زوزه ی ناله گونه ای به گوشش خورده بود.... گرگی از بالای کوه دوان دوان به سوی کاروان مکیان می آمد. از جان امام بیم ناک شد. 

فریاد زد:  گرگ می آید...

چشمش به چشمهای خالص و بی آلایش امام افتاد و یک لحظه از نگاه امام فهمید : « آرام باش پسر مسلم... در امانیم»

گرگ چنان می دوید که انگار دلداده ی خویش را میان صحرا دیده است... از زوزه های ملتمس و ناله های سوزناکش می شد فهمید به قصد زیارت آمده...

به پای امام که رسید، فرو افتاد... زوزه... زوزه... و امام با نگاهی مهربان او را خطاب قرار داد:

-        همان چیزی که خواستی می شود.

گرگ با همان سرعت آمدن، رفت...

محمد رو به امام کرد... مثل همیشه آرام بود و صبور.

-اماما! چه گفت؟

-این گرگ می گفت جفتش در غاری از کوه در حال فارغ شدن است، بچه ای می آورد، دعا کنید خداوند کمکش کند که این کار بر او آسان شود و از نسلش کسی آزار رساننده به ائمه نباشد... من هم دعا کردم... او رفت.

امام این را گفت و شروع به رفتن کرد. نگاه محمد در جاپای او جا ماند.

امام، هر چند کوهی از مسئولیت بر شانه های پرتوانش بود،

اما؛

سبک می رفت. (2)

 


پی نوشت:

1.محمد بن مسلم از یاران امام محمد باقر ( علیه السلام) و راوی این داستان بود. وی در سفری از مدینه تا مکه با امام همسفر بود.

2.از کتاب لا یوم کیومک یا اباعبدالله

نظرات  (۶)

سلام
خدا قوت
واقعا زیبا بود 
حتی در میان حیوانات هم انتخاب خیر و شر وجود دارد
وتعالی الله عما یشرکون
یا علی
 سلام همسنگر ارجمند، خدا قوت
به لطف و عنایت خدای متعال یکبار دیگه
فانوس خیمه ی شهدا روشن شد.
ممنونم که در طول مدت تعطیلی ی وبم  به خیمه ی شهدا
تشریف می اوردید. خدا خیرتون بده.
با کمال احترام به خیمه ی شهدا دعوتید.
یاعلی(ع)
جالب بود. ممنون دوست عزیز
جالب بود
پاسخ:
سلام
ممنون از حضورتون
یه نظر براتون گذاشتم بخونید...
سم رب الشهدا

«بیا عاشقی را رعایت کنیم

ز یاران عاشق،حکایت کنیم»

از آنان که بوی خدا می‌دهند

به دنیای ما کربلا می‌دهند

از آنان که در جبهه عاشق شدند

و با یک تبسم،شقایق شدند

ز مردان سرخی که نورانی اند

سحر صورت و ماه پیشانی اند

از آنان که از تیره آتشند

به دور زمین،خط خون می کشند

از آنان که با عافیت دشمنند

«و تیر از پی امر حق می‌زنند»

از آن سینه سرخان که پرپر شدند

به بوی بهشت،معطر شدند

بیا یاد گلهای پرپر کنیم

حدیث جنون را،مکرر کنیم

بیا سینه چاک شهیدان شویم

صمیمانه،خاک شهیدان شویم

بیا تا بچینیم یک زخم ناب

ز پیشانی غیرت آفتاب

بیا تا بگوییم«غیرت» که بود

«بروجردی»و«حاج همت» که بود

بیا همچو «منصور» عارف شویم

شبی مست از «حسن یوسف»شویم

بگوییم از «یوسف»،آن حق سرشت

علمدار سبز سپاه بهشت

از آن یوسف عشق،آن نازنین

که پر بود از لحظه های یقین

از آن یار عاشق،ز شیخ شهید

از آن عارف حق،بشیر امید

ز مردی که نامش«محلاتی» ست

دلش نیمه شب،بی صدا می شکست

از آن شیخ نورانی و اهل درد

از آن جبهه مرد صلابت نبرد

ز گردان «اشتر» و «شهبازی» اش

ز «ناهیدی» و شور سربازی اش

تو می‌دانی آیا «زمانی» که بود؟

«چراغی» و یا «قهرمانی» که بود؟

تو می‌دانی آیا «کریمی» که بود؟

و با عشق،یار صمیمی که بود؟

تو با «قجه‌ای» همسفر بوده‌ای؟

ز همسنگران خطر بوده‌ای؟

تو در جبهه «فتح المبین» دیده‌ای؟

خدا را شبی،روی مین دیده‌ای؟

تو در جبهه «نصر» جنگیده‌ای؟

تو با رمز «والعصر»،جنگیده‌ای؟

چه می‌دانی از «باقری» ها،تو هیچ!

ز «کلهر»،بگو جان مولا،توهیچ!

نماندی تو یک فصل در جبهه،آه!

برو توبه کن،ای دل روسیاه!

نخواندی تو از جبهه یک فصل،خون

نگشتی تو از جامه تن برون

نمی‌دانی از عشق و غیرت،تو هیچ

دل خویش را در تغافل تو هیچ

بیا هشت فصل جنون،گریه کن

بیا زیر باران خون،گریه کن

چه گلهای سرخی که پرپر شدند!

چه مردان سبزی،کبوتر شدند!

پس از لاله،فصل غریبانه‌ای ست

بر این فصل بی لاله،باید گریست

پس از لاله،فصل بداقبالی است

و جای شهیدان ما،خالی است

چه غافل!چه غافل!چه ما غافلیم!

اسیر زمینیم و پا در گلیم

در این خانه با بوی نان دل خوشیم

بر طین خاک بی آسمان،دل خوشیم

چو پاییز،زردیم و بی برگ و بار

همآغوش مرداب و حسرت تبار

بیا روز شد،شب نشینی بس است

حرام است شب،تا که خورشید هست

بیا درد خود را مداوا کنیم

ز بوی تغافل،تبری کنیم

بیا تا بخوانیم،این فصل را

بیا تا بمانیم،در جبهه ها

به بوی شهادت، شکوفا شویم

بیا حافظ نام گلها شویم

شهیدانمان را زیارت کنیم

به آلاله،عرض ارادت کنیم

«که سخت است خاموشی لاله ها

دریغ از فراموشی لاله ها»

پس از جنگ،تکلیف ما روشن است

دل لاله ها را،نباید شکست

نباید که با «عافیت» داد،دست

و این جاده ها تا خدا روشن است
پاسخ:
سلام/ ممنون
ای عشق همه بهانه از توست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">