تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

آنگونه که من می گویم سوگند بخور...

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۵۰ ب.ظ


منصور خبر جدیدی شنیده بود. دستانش را با حرارت تکان می داد و فریاد می زد: «جعفر بن محمد را بیاورید!» و در طول راهروی قصر با تندی راه می رفت. نگهبانان و اطرافیان، از بحث درباره ی امام و کینه ی منصور به او، خسته شده بودند. نگبانان مخفیانه سرشان را از نعره های منصور به نیزه می کوبیدند.

خبر تازه را مردی داده بود از اهالی مدینه. گفته بود امام (علیه السلام) به کسی دستور جمع آوری سلاح داده است، به نام معلی بن خنیس تا علیه منصور قیام کند. منصور هم منتظر بهانه بود تا امام را از مسیر خلافتش دور کند.

منصور فریادی زد و همه را از جا پراند:

-بگو جعفر بن محمد همین امروز به بغداد بیاید!

***

امام داخل قصر شد. خستگی سفر به کنار، کینه ی بی پایان منصور قلب رؤوفش را به درد می آورد. منصور ابتدا با امام خوش رفتاری کرد. ناگهان به طرفش برگشت و گفت:

-شنیده ام که معلی را به کار جمع کردن اسلحه گماشته ای!

-معاذ الله! این تهمت است.

-سوگند بخور به خدا!

امام سوگند یاد کرد به خدایی که جانش در دست اوست...

-حالا به طلاق و عتاق (1) سوگند بخور!

-گفتی به خداوند سوگند بخورم، که قسم یاد کردم. حالا به من دستور می دهی به این بدعت قسم بخورم؟

 

منصور چشمانش را ریز کرد و وقیحانه به امام خیره شد. پوزخندی زد و گفت:

-نزد من اظهار دانایی می کنی؟!

امام سر خم نکرد و خم به ابرو نیاورد. با صلابت گفت:

- چرا نکنم؟ ما معدن علم و حکمتیم!

خون به چشم منصور دوید. همانطور که سبیلش را می جوید گفت:

-حال تو و آن مرد را با هم رو به رو می کنم!

***

-        سوگند می خورم به خدایی که جز او کسی چیره شونده نیست، و قدرت و نیرویی جز او وجود ندارد، که جعفر بن محمد، علیه منصور دسیسه می کند.

 

امام صادق (علیه السلام) لبخندی بر لب داشت. رو به مرد کرد و گفت:

- آنگونه که من می گویم سوگند بخور...

منصور پابرهنه میان حرف امام آمد:

-هه! به چه علت؟؟!

-خداوند کریم است و اگر او را به صفات کمالش یاد کنی عقوبت نمی کند.

منصور کینه توزانه نگاهی به امام کرد. با سر به مرد اشاره کرد که همان کاری را کند که امام می گوید.

امام فرمود: بگو از حول و قوه ی خداوند رویگردانم و با حول و قوه ی خودم چنین سوگند یاد می کنم!

***

منصور با چشمان بیرون زده از وحشت از بالا به مرد نگاه می کرد. مرد، طاق باز کف قصر افتاده بود و جانی در بدن نداشت...

 


قمی، عباس، منتهی الآمال، صص 745- 746

  • ۹۲/۰۷/۱۸
  • احمدرضا کمیلی

امام صادق(ع)

نظرات  (۱)

خدایا
در ۲ راهی زندگی ام
تابلوی راهت را محکم قرار بده
نکند که با نسیمی راهم را کج کنم . . .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">