تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام کاظم (ع)» ثبت شده است

بعد از آن سه روز...

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۴۵ ب.ظ

 مُسَیّب، از کنار در، به عبادت در غل و زنجیر رفته ی مولایش می نگریست و بغضش را فرو می داد تا مبادا چشمهای حیله گر  نگهبانان دیگر، او را به «سندی شاهک» زندانبان بفروشند. مسیّب هر چند لحظه یکبار از وجود امام بین غل و زنجیرها  مطمئن می شد. آخر همین چند روز پیش، امام را دیده بود که بی آنکه چیزی مانعش باشد، ناگهان از سیاه چال رفته بود و  فقط دستبندهای دست و پایش روی زمین مانده بود. حالا از حرفهای آن روز امام، دلش مثل سیر و سرکه می جوشید.

 درست سه روز پیش از آن، امام او را با دست فراخوانده بود و به او گفته بود: «مسیب! من امشب عازم مدینه هستم تا  وصایای لازم و آنچه که پدرم با من عهد کرده است به پسرم علی بسپارم و او را جانشین و وصیّ خود قرار دهم و دستورات  لازم را نیز به او بدهم.» مسیّب وحشت زده به غل و زنجیرهای بسته شده به دست و پای امام نگاه کرد و در ذهنش بانگ  زد: «آخر چگونه؟» و پچ پچ کنان سرش را نزدیک امام آورد و گفت: «آقا جان! آقا جان آخر چطور قفل درها و این غل و زنجیر  را باز کنم؟ نگهبانان همه جا پشت درها مراقبند.»

آیا حواست هست که با چه کسی همکاری؟

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۶ ب.ظ


حضرت امام موسی کاظم علیه‏السلام اگر احساس می‏کرد کسانی که به نظام حکومتی داخل می‏شوند، نمی‏توانند به نفع اهل حق و شیعیان عمل نمایند، آنان را از همکاری با طاغوت نهی کرده، از عواقب وخیم آن برحذر می‏داشت.

زیاد بن ابی سلمه از یاران امام کاظم علیه‏السلام بود، ولی بدون اطلاع آن حضرت در دستگاه خلافت عباسی مشغول به کار شده بود.  او روزی به محضر امام هفتم علیه‏السلام آمد. حضرت از او پرسید: ای زیاد! آیا تو در امور دولتی اشتغال داری؟ گفت: بلی. امام فرمود: چرا با حکومت ستمگران همکاری می‏کنی و به شغل آزاد نمی‏پردازی؟ زیاد گفت: سرورم! مخارج من زیاد است؛ چرا که من فردی اجتماعی هستم و خانه‏ام پر رفت و آمد است و افراد تحت تکفل دارم و هیچ‏گونه پشتوانه اقتصادی هم ندارم. درآمد من منحصر به همین شغل دولتی است.

امام کاظم علیه‏السلام فرمود: ای زیاد! اگر از کوه بلندی سقوط کنم و بدنم قطعه قطعه شود، در نزد من بهتر است از اینکه با ستمگران همراهی و همکاری نمایم، مگر اینکه غصه‏ای را از دل مؤمنی برطرف نموده، یا مؤمن گرفتاری را نجات داده، یا مؤمن بدهکاری را از زیر بار بدهی رها سازم.(1)

تادیب از نوعی دیگر

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲ ب.ظ


مردى از اولاد خلیفه دوم در مدینه مى‌زیست که امام کاظم علیه السلام را آزار مى‌داد و گاهى به ایشان با دشنام، توهین مى‌کرد.  برخى از یاران امام کاظم علیه السلام، پیشنهاد مى‌کردند که او را تادیب کنند؛ اما امام شدیداً ایشان را از این کار باز مى‌داشت.

روزی امام کاظم علیه السلام بر مرکب سوار شده و به مزرعه آن مرد رفتند و او را در مزرعه یافتند و همچنان سواره وارد مزرعه شدند. او فریاد زد که زراعت مرا پایمال نکن! حضرت اعتنایى به گفته او نکردند و همچنان سواره نزد او رفتند (1) و چون کنار او رسیدند، از مرکب پیاده شدند و با گشاده‌رویى و بزرگوارى از او پرسیدند:

چقدر براى این مزرعه خرج کرده‌اى؟

گفت: صد دینار .

فرمود: چقدر امید سود دارى؟

گفت: غیب نمى‌دانم.

فرمود: گفتم چقدر امیدوار هستى؟