تشرفات: دو یادگار ارزشمند...
زمستان بود، سوز سرما تا مغز استخوان آدمی نفوذ می کرد. قامت درختان هم دیگر تاب این همه سنگینی برف و سرما را نداشتند. سید شهاب الدین با خودش نیت کرده بود و در آن سرما شب ها را تا به صبح در سرداب امام زمان(عج) در سامرا به راز و نیاز مشغول بود. رفقای سید شهاب دائم به او می گفتند: سید جان، این بیتوته خطر دارد، ممکن است در همین شبها دشمنان اهل بیت(ع) به سراغت بیایند و کارت را تمام کنند؛ اما گوش شهاب الدین بدهکار نبود.
در یکی از شب ها سید در سرداب را از داخل محکم بست و شمع کوچکش را روشن کرد و مشغول مناجات شد. کم کم شمع قدری سوسو زد و خاموش شد. تاریکی کل فضا را گرفته بود فقط نور کمی از لای در به داخل می خزید.
لحظاتی گذشت. صدای پای کسی که داشت از پله ها پایین می آمد، به گوش می رسید. دندان های سید از ترس به هم می خورد و لرزه بر اندامش افتاده بود.
ناگهان نگاه سید شهاب به مرد عربی افتاد که چهره اش معلوم نبود. مرد جلو آمد و گفت: السلام علیک یا سید شهاب الدین.
صدای زیبای مرد مانند آب بر آتش، قلب سید شهاب را آرام کرد و جواب داد: علیکم السلام و رحمة الله.
حالا دل در دل سید نبود که این مرد او را از کجا می شناسد، نکند رفقایش به او گفته اند که او اینجاست، اما در بسته چه؟؛ در این افکار بود که با صدای لرزان پرسید: ببخشید، شما چه کسی هستید؟
مرد جواب داد: یکی از پسر عموهای شما.
سید در حالی که روی زمین می نشست، دوباره پرسید: در سرداب که بسته بود، پس شما از کجا وارد شدید؟
مرد گفت: الله علی کل شی قدیر.
سید شهاب پرسید: شما اهل کجا هستید؟
-اهل حجاز
مرد عرب رو به سید شهاب گفت: این وقت شب برای چه به اینجا آمده ای؟
سید جواب داد: راستش حوائجی دارم که برای برآورده شدن آنها به آقا امام زمان(ع) متوسل شده ام.
مرد عرب گفت: انشاء الله به جز یک حاجت بقیه ی حوائجت برآورده خواهد شد؛ حالا که شما در این مسیر حرکت می کنید، سعی کنید که همیشه نماز را به جماعت اقامه کنید، فقه و حدیث و تفسیر را فراوان مطالعه کنید و سعی کنید نهج البلاغه و صحیفه سجادیه را حفظ کنید. من هم دو یادگار ارزشمند به تو هدیه می دهم، مقداری تربت خالص امام حسین(ع) و یک انگشتر عقیق.
سید شهاب با خودش گفت: حتماً این مرد از مقربان درگاه الهی است پس به او گفت: آقا جان، لطفاً در حق من دعا بفرمایید.
مرد دستانش را سوی آسمان بلند کرد و فرمود: الهی بحق النبی و آله، این سید را به خدمت شرع مقدس اسلام موفق فرما، شیرینی مناجات با خود را به او بچشان، محبت او را در قلوب مردم جای ده و او را از شر و کید شیاطین، به خصوص از شر حسد و حسودان مصون بدار و ...
حس عجیبی بود. انگار در و دیوار مسجد به دعای مرد آمین می گفتند. دعا که تمام شد، سید شهاب با خودش گفت: نکند این مرد همان یار محبوب من است که پی او آمده بودم.
... سر که برگرداند، خبری از مرد نبود.
سید چشمانش را می مالید و می گفت: حتماً دارم خواب می بینم، اما نگاهی به تربت و انگشتری می کرد و حسرت در دلش بیشتر جا خوش می کرد.
سید مانند مجنون تمام سرداب را پی محبوبش می گشت و بلند بلند گریه می کرد. نام امامش را فریاد می زد و دیگر کاری از دستش برنمی آمد.
منبع: شیفتگان حضرت مهدی(ع)، احمد قاضی زاهدی، صص139-142
نه که ما را همه خلق جهان را کافیست
پسر حضرت نرگس به جمالت نازم
گوهر مهر تو ما را به دو دنیا کافی ست
در منا یا به حرم یا عرفات یا مشعر
لحظه ای یاد کنی از من شیدا کافی ست
گر تو راضی شوی از من ، همه روزم عید است
نامه ای گر شود از سوی تو امضا کافی ست
اللهم عجل لولیک الفرج