اینجا سرزمین کربلاست...
روایت است است که چون آدم به زمین فرود آمد حوا را ندید. او در زمین به جستجوی حوا پرداخت و چون به سرزمین کربلا گذشت، اندوهگین شد و سینه اش تنگی گرفت و بدون آنکه برای آن سببی باشد، پایش در همانجا که حسین کشته شده است لغزید و چنان بر زمین خورد که خون از پای او روان شد.
آدم سر به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «پروردگارا! آیا از من خطای دیگری سر زد که مرا به سبب آن شکنجه فرمودی؟ من همه زمین را گشتم و در هیچ نقطه آن، چنین گرفتاری برای من پیش نیامد که در این سرزمین.»
خداوند به او وحی فرمود: «که از تو خطایی سرنزده است، ولی اینجا سرزمینی است که پسرت حسین در آن به ستم کشته خواهد شد و خون تو برای اظهار موافقت و هماهنگی او در اینجا روان شد.»
آدم پرسید: «که خداوندا! آیا حسین پیامبر است؟ بر او وحی آمد که پیامبر نیست ولی نوه ی محمد است.» آدم پرسید: «قاتل او کیست؟» به او وحی شد که قاتل حسین علیه السلام، یزید است که نفرین شده آسمانیان و مردم زمین است.» آدم از جبرئیل پرسید: «من اینک چه کنم؟» فرمود: «ای آدم او را لعنت کن.» آدم چهار بار یزید را لعنت کرد و پس از آن چند گامی که برداشت به عرفات رسید و آنجا حوا را پیدا کرد.
روایت شده است که چون نوح سوار بر کشتی شد و کشتی او را در همه جای زمین برد و چون به کربلا رسید نزدیک بود کشتی بر گل نشیند و نوح از غرق شدن ترسید. او به بارگاه خداوند عرضه داشت که: «پروردگارا! من همه ی زمین را گشتم و در هیچ جا چنین ترس و بیمی که در این سرزمین مرا گرفت برایم پیش نیامد.» جبرئیل فرود آمد و فرمود: «ای نوح! در این سرزمین حسین که نوه ی محمد خاتم پیامبران است و پسر خاتم الاوصیاء است کشته خواهد شد.» نوح پرسید: «قاتل او کیست؟» فرمود: «قاتل حسین کسی است که نفرین شده ساکنان هفت آسمان و هفت زمین است.»
نوح چهار بار قاتل حسین را لعنت فرمود. در این هنگام کشتی به راه افتاد تا به کوه جودی رسید و در آنجا استقرار یافت.
سلیمان بر تخت خود می نشست و در هوا به حرکت می آمد. روزی از فراز سرزمین کربلا می گذشت باد چنان تخت او را فرو گرفت که تخت سه بار گرد خود گردید و بیم سقوط می رفت. سپس باد آرام گرفت و تخت در کربلا فرود آمد. سلیمان از باد پرسید: «چرا آرام گرفتی؟» گفت اینجا حسین کشته می شود، سلیمان پرسید: «حسین کیست؟» گفت: «نوه ی محمد مختار و پسر علی کرار است». سلیمان پرسید: «قاتل او کیست؟» گفت: آنکس که نفرین شده ی اهل آسمانها و زمین است و او یزید است. آنگاه سلیمان دستهای خود را بلند کرد و بر یزید لعن نفرین کرد و بر یزید لعن و نفرین کرد و آدمی و پری به نفریان او آمین گفتند. در این هنگام باد به جنبش آمد و بساط سلیمان به پرواز در آمد.
روایت شده که عیسی همراه حواریون در سرزمین ها می گذشتند. چون از منطقه کربلا گذر کردند به شیر نیرومند و درهم شکننده ای رسیدند که در راه نشسته و آن را بسته بود. جلو رفت و از شیر نر پرسید: «چرا میان راه نشسته ای و نمی گذاری که ما از آن بگذریم؟» شیر با زبانی گویا گفت: «تا هنگامی که یزید قاتل حسین را لعن و نفرین نکنید راه را برای گذر کردن شما نمی گشایم.» عیسی پرسید: «حسین کیست؟» گفت: «نوه ی محمد پیامبر امی و پسر علی که ولی خداوند است.» عیسی پرسید: «قاتل او کیست؟» گفت: «قاتل او کسی است که نفرین شده و لعنت کرده گرگان و همه درندگان است به ویژه در دهه عاشورا.»
گفته اند که ابراهیم در حالی که سوار بر اسبی بود از سرزمین کربلا گذشت. اسب لغزید و ابراهیم بر زمین افتاد و سرش شکافته و خون جاری شد. ابراهیم شروع به آمرزش خواهی کرد و عرضه داشت: «پروردگارا چه خطایی از من سرزد؟» جبرئیل به حضورش آمد و فرمود: «خطایی از تو سر نزده است، ولی اینجا نوه ی خاتم رسولان و پسر خاتم الاوصیا کشته خواهد شد و خون تو برای هماهنگی با خون او در اینجا فروریخت.»
ابراهیم پرسید: «ای جبرئیل! قاتل او کسیت؟» گفت: «آن کس که نفرین شده ی همه ی ساکنان آسمان ها و زمین هاست، قلم سرنوشت بدون کسب اجازه از پیشگاه خداوند بر نبشتن لعن او بر لوح پیشی گرفت، خداوند به قلم وحی فرمود که به سبب این لعن و نفرین سزاوار ستایش شدی.» ابراهیم دست های خود را بلند و یزید را لعنت کرد و اسب او هم به صورت گویا آمین گفت.
منبع: بحارالانوار، ج44 ص 242و243و244 به نقل از آثار و برکات امام حسین علیه السلام در دنیا