داستان و حکایت: کلاه شیطان
رسول خدا( صلی الله علیه و آله) فرمود: شیطان به نزد موسی (علیه السلام ) آمددر حالی که کلاه دراز رنگارنگی به سر داشت، کلاهش را برداشت و خدمت موسی (علیه السلام) ایستاد و به او سلام کرد.
موسی(علیه السلام) گفت: تو کیستی؟
گفت: من شیطانم.
موسی(علیه السلام) گفت: شیطان توئی؟! خدا آواره ات کند
شیطان گفت: من آمده ام بخاطر منزلتی که نزد خداوند داری به تو سلام کنم
موسی علیه السلام به او فرمود: این کلاه چیست؟
گفت: به وسیله این کلاه دل آدمیزاد را می ربایم (گویا رنگ های مختلف کلاه نمودار شهوات و زینت های دنیا و عقاید فاسد و ادیان باطل بوده است).
موسی گفت: به من بگو گناهی را که وقتی انسان مرتکب می شود بر او مسلط می شوی؟
شیطان گفت: هنگامی که ادمی از خودش خوشش امده و عملش را زیاد بداند و گناهش را کوچک شمارد.
و حضرت رسول در ادامه فرمود : خدای عزوجل به داود علیه السلام فرمود: ای داود! گنهکاران را مژده بده و صدیقان ( راستگویان و درست کرداران) را بترسان، داود عرض کرد: چگونه گنهکاران را مژده دهم و صدیقان را بترسانم! فرمود: ای داود! گنهکاران را مژده بده که من توبه را می پذیرم و از گناه در می گذرم و صدیقان را بترسان که به اعمال خویش خودبین نشوند، زیرا بنده ای نیست که به پای حسابش کشم جز آن که هلاک باشد ( و سزاوار عذاب، زیرا از نظر عدالت و حساب عبادت بنده با شکر یکی از نعمت های او برابری نمی کند.)
اصول کافی ج 3 ص429
امام فرمود:در این کار اسراف نمودی زیرا آب را روی زمین ریختی و روی آب نریختی . حسن بصری از روی اعتراض گفت:شما خون مسلمین را روی زمین می ریزی و اسراف نمی کنیمن به قدر این آب اسراف نمودم؟
حضرت فرمود:اگر من اسراف کردم پس چرا همراه شورشیان با من جنگ نکردی؟حسن گفت:من آماده جنگ شدم تا با شامیان همراه شوم همین که از منزل بیرون شدم هاتفی را شنیدم که می گفت:قاتل و مقتول در جهنم هستند لذا از تصمیم خود منصرف شدم.
حضرت فرمود:راست گفتی. او برادرت شیطان بود.
از کتاب نصیحت های شیطان نویسنده : روح الله گایینی ، مهدی شعبانی