تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

منجی جهان (قسمت سوم)

يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۰۱ ق.ظ

برای تو همین بس بود که خود را از تیغ دشمنان نجات دهی. نجات جان تو برابر بود با نجات جان نسل ها، سالها، انسانها... . این  فقط تو نبودی که می گفتی «عمو جان کنار برو من برای نماز خواندن بر پدرم از تو شایسته ترم...» این صدا انعکاس سالها پیش بینی و قرن ها انتظار بود.

 روزهای اول، برای رفتنت دست دست کردی... اگر یکباره ترکمان می کردی آنچنان سرگردان می شدیم که هیچ وقت سر رشته هدایت را نمی یافتیم.

برای مردم نامه می نوشتی و می گفتی... نترسی اگر سر بلند کردی و مرا ندیدی... من می بینمت...

ودر نهایت... رفتی... وقتی می خواستی بروی، هیچ کس پشت سرت آب نریخت...

سالها گذشت تا تنها عده ای فهمیدند نگین انگشترشان گم شده...

سالها گذشت تا اندکی خردمند فهمیدند گم شده، خودشانند، در این بیابان دنیا...

سالها قرن شد تا فهمیدند تو می توانی دستگیرشان باشی...

و قرنها به طول می انجامد تا بفهمند برای تابش مستقیم خورشید، چترهای آفتابی نباید باشد...

و تو در تمام این روزها و ماه ها و سالها... انتظار کشیدی.

نمی دانم چرا رفتنت را راحت پذیرفتیم ولی پذیرفتن آمدنت اینقدر طولانی شد...

از تو می گفتم... در این سالها...

 تو میان فاصله ها ایستاده بودی و نخ های پاره ی عاطفه را به هم گره می زدی...

 تو میان دردها ایستاده بودی و اشک ها را از چشم ها می زدودی...

تو میان جنگ ها ایستاده بودی و بر آتش ها آب می ریختی...

تو میان انسانها نماز می خواندی...

و به انسانها سلام میکردی...

تو!

 هیچ کس نفهمید چه شد که قلبها عاشق شد،

هیچ کس نفهمید چه شد که دل ها آرام گرفت

هیچ کس نفهمید آتش جنگ ها را که خاموش کرد

و هیچ کس تو را نشناخت...

و جواب سلامت بی پاسخ ماند.

تو سردی مردم را دیدی، دیدی که تو را نمی خواهند، دیدی که قولشان را زیر پا می گذارند، دیدی که یه یادت نیستند و گفتی:

« اگر ما به یاد شما نبودیم، دشمنانتان شما را نابود می کردند...»

در تمام این سالها...

داغ عزیزانت را دیدی و آه کشیدی.

رنج امتت را دیدی و درد کشیدی.

غم دوستانت را دیدی و دعایشان کردی.

و در سوگ جدت سخت گریستی. که «اگر اشکم تمام شود در غمت خون گریه می کنم»...

و در تمام این قرنهای تلخ دوری، تو بیش از منتظر بودی...

 

ادامه دارد...

  • ۹۲/۰۴/۰۲
  • احمدرضا کمیلی

منجی جهان

امام زمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">