خطبه ی حضرت زهرا (س) در مسجد مدینه پس از وفات پیامبر و غصب خلافت: (1)
«ستایش خداى را بر آنچه ارزانى داشت. و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت. سپاس بر نعمتهاى فراگیر که از چشمه لطفش جوشید. و عطاهاى فراوان که بخشید. و نثار احسان که پیاپى پاشید. نعمتهایى که از شمار افزون است. و پاداش آن از توان بیرون. و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.
سپاس را مایه فزونى نعمت نمود. و ستایش را سبب فراوانى پاداش فرمود. و به درخواست پیاپى بر عطاى خود بیفزود. گواهى مى دهم که خداى جهان یکى است. و جز او خدائى نیست. ترجمان این گواهى دوستى بى آلایش است. و پایندان این اعتقاد، دلهاى با بینش. و راهنماى رسیدن بدان، چراغ دانش. خدایى که دیدگان او را دیدن نتوانند، و گمانها چونى و چگونگى او را ندانند.
همه چیز را از هیچ پدید آورد. و بى نمونه اى انشا کرد. نه به آفرینش آنها نیازى داشت. و نه از آن خلقت سودى برداشت. جز آنکه خواست قدرتش را آشکار سازد. و آفریدگان را بنده وار بنوازد. و بانگ دعوتش را در جهان اندازد. پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد. و نافرمانان را به کیفر بیم داد. تا بندگان را از عقوبت برهاند، و به بهشت کشاند.
گواهى مى دهم که پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست. پیش از آنکه او را بیافریند برگزید. و پیش از پیمبرى تشریف انتخاب بخشید و به نامیش نامید که مى سزید.
هر چه فکر می کنم تو سن و سالی نداری که بتوانی چنین ادعایی کنی.
شما درست می فرمایید یا امیر! اما آنچه شما نمی دانید آن است که پیامبر خدا (ص) بر بدن من دست می کشید و این باعث شده که هر چهل سال یکبار خداوند جان تازه ای در بدن من بدمد.
یعنی تو زینب دختر فاطمه دختر رسول خدایی؟
آری امیر!
هر چه فکر می کنم به دلم افتاده دروغ می گویی!
اما امیر من همانم که گفتم! من زینب دختر فاطمه (س) ام.
متوکل سرش را خاراند! وضعیت عجیبی بود! اصلاً نمی دانست زینب بودن چه نفعی به حال این دختر جوان دارد که چنین ادعایی می کند و از طرفی نمی دانست چگونه ثابت کند او زینب (س) نیست!
خلیفه آرام به مشاورش گفت:
من از بنی عباس نیستم اگر نتوانم این ادعا را باطل کنم!
وزیر سر در گوش خلیفه گذاشت و زمزمه کرد:
از علی بن محمد (ع) کمک بگیر! همین الان او را به کاخت فرابخوان!
مرد خودش را از سر راه گوسفندی که اصرار داشت از پای او بگذرد کنار کشید. لبخندی به بره ی کوچکی که به دنبال گوسفند می دوید انداخت و با اضطراب چشمش را گرداند تا کسی نفهمد میان این غلغله بازار دنبال چه آمده است...
کنترل مأموران این روزها سخت تر شده بود. نمی گذاشتند ارتباطی با امام داشته باشد. خبر برای امام داشت که از وقتی از در خانه راه افتاده بود می خواست فریاد بزند اما چه می شد کرد که این همه تمهیدات خلیفه راه نفس را بر او بسته بودند چه برسد به فریاد...!
مرد با ناامیدی سرش را بالا آورد و ناگهان میخکوب شد. هرگز نمی شد امام را با کس دیگری اشتباه گرفت. هیبت او با همه فرق می کرد. هاله ای داشت که هیچ کس نداشت! لبش را چند بار باز کرد و بست. روی پنجه ی پا بلند و دهانش را باز کرد. با ناراحتی فهمید 3 مأمور امام را زیر نظر دارند. سرش را پائین انداخت و با اندوهی بزرگ در دلش فریاد زد:
«اگر فریاد بکشم که ای مردم این حجت شماست... آیا مرا نمی کشند؟»
مرد آهی کشید و منتظر ماند. وقتی امام از کنارش رد می شد چشم دوخت در چشم امام ولی امام با خونسردی فقط انگشتش را روی لب گذاشت. انگار به زبان اشاره می گوید:
کاه های خاکستری از بام پایین می ریخت. آتش، سراسیمه از خانه بالا می رفت انگار به دنبال چوب تازه ای بود تا ببلعد... حریصانه از در و دیوار شعله می کشید و با دویدنش، دختران را بیشتر می ترساند...
از این حجره به آن حجره دختران می دویدند و آتش می دوید... زنان با معجر سوخته در میان داغی شعله ها، نفس حبس می کردند که مبادا صدای فریادهایشان از کوچه بیرون برود...
در میان صدای شیون درد و فریادِ «آتش!»، صادق آل رسول با چشمی اشکبار ایستاده بود و هر جرقه ای از آتش، شعله ای به ذهنش می کشید و تلخی ایامی را به یاد می آورد که...
در مورد تعقیبات نماز، از یکی از علمای اصفهان تشبیه زیبایی نقل شده است.
ایشان نماز را به بادباک کاغذی تشبیه می کردند و می گفتند: «وقتی بادبادک دنباله نداشته باشد، به آسمان نمی رود. نمازی هم که تعقیب نداشته باشد به عالم ملکوت نمی رود.»
اما بهترین تعقیبات نماز، تسبیحات حضرت زهرا(س) است. امام صادق (ع) دراین باره می فرمایند: «تسبیح جده ام حضرت زهرا(س)، بعد از نمازهای روزانه، نزد من از هزار رکعت نماز در هر روز برتر و محبوبتر است.»