تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

همه دیدند دست مخارق چه شد...

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۴۹ ب.ظ

سقف بلند، آویزه های الماس نشان، یاقوت روی تاج... مامون این بار نقشه ی تازه ای برای پسری کشیده بود که پدرش را خودش کشته بود... هم خودش می دانست و هم محمد بن علی (علیه السلام) که ازدواج با ام فضل از روی عشق و علاقه نبود... هر چه که بود، امشب شب ازدواج آن دو بود و بین داماد و خاندان زن تناسبی می بایست بود. اما تفاوت او با محمد از زمین تا آسمان بود!  

محمد (علیه السلام) هنوز جوان بود... زر، زن، زیور، ساز! می شد او را فریفت!

-محمد بن ربّان !

-در خدمتم امیر!

-می خواهم زیباترین کنیزان این شهر را جام بدست به استقبال محمد بن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بفرستی! او ساعتی دیگر از این درب وارد می شود... مخارق را بخوان!

 محمد بن ربان مخارق را فرا خواند. مخارق از مطربان مشهور و محبوب شهر بود. ساز او همه را از خود بی خود می کرد و صدایش همه را مدهوش!

مامون و مخارق دقایقی سر در گوش هم گذاشتند و محمد بن ربّان لبخندی از سر رضایت بر صورت مامون دید و نگاه مصمم مخارق را...

 

***

-جواد آمده! به استقبال او بروید

امام (علیه السلام) نگاهی از سر بی اعتنایی به زنان زیباروی دور و اطرافش انداخت.... زیر لب ذکری گفت و به طرف سریری رفت که برایش تدارک دیده بودند.

مخارق به محض نشستن امام، به سمت او شتافت. ساز را در دستش فشرد و فریادی از حنجره خارج کرد. همه با خوشحالی جمع شدند...

-بیایید مخارق می خواهد بنوازد...

 مخارق روبه روی امام نشسته بود، دست بر ساز برد، انتظار داشت هر لحظه امام مبهوت آواز و ساز او شود و دل ببازد... اما چشمهای او را نمی دید، او سر به زیر افکنده بود.

 

ناگهان نگاه امام با مخارق گره خورد.

 یک لحظه، صاعقه ای از کلمات بر سر مخارق فرو ریخت... انگار فریاد امام در دلش طنین انداخت و دلش تاب آن همه پاکی را نداشت... دستش نافرمانی کرد... همه دیدند دست مخارق چه شد... تا آخر عمر دیگر نمی توانست بنوازد. اما تنها یک صدا در گوش مخارق مانده بود:

 -از خدا بپرهیز...!

 


منبع: جلوه‌های تقوا، ج 3، محمدحسن حائری یزدی

  • ۹۲/۰۵/۱۴
  • احمدرضا کمیلی

امام جواد (ع)

نظرات  (۳)

  • شهیده گمنام
  • ....
    یازهراس
    پاسخ:
    سلام
    خوش آمدید...
    سلام شما رو لینک کردم
    پاسخ:
    متشکرم
    شما هم لینک شدید
    سلام.
    خیلی جالب بود.

    پاسخ:
    سلام
    خوش اومدی...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">