تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

تشرفات: پای درس امام(ع)

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۵۸ ب.ظ

این بار هم سید جوان مانند دفعات قبل بعد از زیارت عتبات در سامرا، راهی زیارت حضرت سید محمد(ع)، فرزند امام هادی(ع) شد. اما این سفر با سفرهای قبل فرق می کرد، این دفعه سید در گرم ترین شب سال  راهی زیارت شده بود.

او دیگر طاقتش طاق شده بود. تندبادی که انگار از روی دریایی از آتش بلند شده باشد، محکم به صورتش می خورد و انگار که شدت گرما می خواست پوست صورت سید را قلفتی بکند.

 شدت گردباد از یک طرف و تشنگی و گرسنگی از طرف دیگر رمقی برای سید شهاب الدین باقی نگذاشته بود و دیگر زانونش یارای ایستادن نداشت.

سید جوان حالا روی زمین افتاده بود و در حالی که شن های داغ پوست او را غرق در تاول می کرد، بی رمق ذکر اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله را می گفت که از حال رفت.

***

چند ساعتی گذشته بود که پژواک صدایی آرام و دلنشین در گوش سید شهاب الدین پیچید، انگار کسی می گفت: سید، سید، سید!؛ او صدا را می شنید اما نای جواب دادن نداشت که یکدفعه وقتی دهانه ی کوزه ای سفالی، همراه با رطوبت آبی خنک را بر لبانش حس کرد، تکانی خورد و چشمانش را تا نیمه باز کرد. سید شهاب الدین فهمید که سرش روی پای مردی عرب است و دارد آب می نوشد.

هوا آرام گرفته بود، سید باورش نمی شد که هنوز جان در بدن دارد، آرام بلند شد تا از مرد تشکر کند که قبل از اینکه لب به سخن با کند مرد با مهربانی تمام گفت: گرسنه ات نیست؟

چند نفر مثل این مرد دارید؟

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۵۹ ب.ظ

امام صادق(ع) شیعیان خود را خوب می شناخت و می دانست که بیشتر آن ها مرد میدان خطر نیستند. مامون رقی می گوید: خدمت آقایم، امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت دارید. شما اهل بیت(ع) امامت هستید. چگونه از حق خویش باز ایستاده اید؟ با این که صد هزار شمشیرزن آماده به رکاب در خدمت شما هستند؟!

آن حضرت فرمود: خراسانی! بنشین!

سپس به کنیز خود فرمود:

«حنیفه!» تنور را آتش کن. کنیز تنور را گرم کرد. آن گاه امام فرمود:

«خراسانی! برخیز و در تنور بنشین!»

 خراسانی گفت:

«آقای من! مرا با آتش مسوزان و از من بگذر!»

قلعه های خیبر را خواهیم گشود...

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۲۲ ب.ظ


و به فضل الهی قلعه های دشمنان را مثل قلعه های خیبر خواهیم گشود...

پنجم اسفند 1362  ، دو روز بعد از شروع عملیات خیبر ، نماز جمعه تهران

جهت دریافت فایل صوتی اینجا کلیک بفرمایید

روایتی تکان دهنده از توافقنامه ژنو...

جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۱۱ ب.ظ

تحلیل منتشر نشده استاد نبویان بر توافق نامه ژنو (جدید)

برای دانلود فایل صوتی با کیفیت بالا اینجا کلیک بفرمایید...



رهبر انقلاب:ملت باید بیدار باشد بداند چه اتفاقی دارد می افتد...

+جهت دریافت متن تحلیل استاد نبویان اینجا کلیک بفرمایید...

++ سخنرانی جدید با کیفیت بالا و حجم 20 مگابایت جایگزین شد...

انّک لعلی خُلُقٍ عظیم ...

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۰۳ ب.ظ

«من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشید.» این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که به او ایمان آورده بودند لکنت گرفته بود. آمده بود، جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند.

رسول الله (ص) از جایش بلند شده بود. نزدیک آمده و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ در گوشش گفته بود:

«من برادر توام؛ انا اخوک.»

گفته بود:

«فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه! من از آن سلطانها که خیال می کنی نیستم.»

«من اصلاً پادشاه نیستم. لیس بمَلِک»

«من محمدم؛ پسر همان بیابان هایی هستم که تو از آن آمده ای. من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشید.

حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است.

بصیرت در فتنه های آخرالزمان...

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۰۰ ب.ظ

 سخنرانی استاد علی اکبر رائفی پور با موضوع بصیرت در فتنه های آخرالزمان

در خمینی شهر(۷دی۹۲)

دانلود تصویری با لینک مستقیم و حجم ۴۰۰ مگابایت

دانلود صوت با لینک مستقیم و حجم ۳۵ مگابایت

«حتما این سخنرانی بسیار مهم را ببینید و منتشر کنید...»


اینجا سرزمین کربلاست...

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۵۸ ب.ظ

روایت است است که چون آدم به زمین فرود آمد حوا را ندید. او در زمین به جستجوی حوا پرداخت و چون به سرزمین کربلا گذشت، اندوهگین شد و سینه اش تنگی گرفت و بدون آنکه برای آن سببی باشد، پایش در همانجا که حسین کشته شده است لغزید و چنان بر زمین خورد که خون از پای او روان شد.

آدم سر به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «پروردگارا! آیا از من خطای دیگری سر زد که مرا به سبب آن شکنجه فرمودی؟  من همه زمین را گشتم و در هیچ نقطه آن، چنین گرفتاری برای من پیش نیامد که در این سرزمین.»

خداوند به او وحی فرمود: «که از تو خطایی سرنزده است، ولی اینجا سرزمینی است که پسرت حسین در آن به ستم کشته خواهد شد و خون تو برای اظهار موافقت و هماهنگی او در اینجا روان شد.»

 آدم پرسید: «که خداوندا! آیا حسین پیامبر است؟ بر او وحی آمد که پیامبر نیست ولی نوه ی محمد است.» آدم پرسید: «قاتل او کیست؟» به او وحی شد که قاتل حسین علیه السلام، یزید است که نفرین شده آسمانیان و مردم زمین است.» آدم از جبرئیل پرسید: «من اینک چه کنم؟» فرمود: «ای آدم او را لعنت کن.» آدم چهار بار یزید را لعنت کرد و پس از آن چند گامی که برداشت به عرفات رسید و آنجا حوا را پیدا کرد.

 روایت شده است که چون نوح سوار بر کشتی شد و کشتی او را در همه جای زمین برد و چون به کربلا رسید نزدیک بود کشتی بر گل نشیند و نوح از غرق شدن ترسید. او به بارگاه خداوند عرضه داشت که:

آنچه داده ایم پس نمی گیریم...

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۲۷ ب.ظ

مرد دستی به لباس بی دوخت سپیدش کشید. این لباس جیبی نداشت که کیسه اش را در آن گذاشته باشد. نگاهی به کعبه انداخت و التماسی کرد. با پای برهنه از صف نمازگزاران عبور کرد و نگران به زمین چشم دوخته بود. مسیر را دوباره و سه باره رفت و بازگشت. اضطراب گرفته بود که بدون آن هزار دینار چگونه به خانه ی خود برگردد. ناخودآگاه دست را میان موهایش برد و به فکر فرو رفت.

حتماً یکی از این زائران خدانشناس کیسه ی او را ربوده بودند. بی آنکه لحظه ای فکر کند شروع به راه رفتن در میان زائران کرد. گشت تا یکی را اتفاقی انتخاب کند و هزار دینار خود را بستاند.

در میان صف های نماز و کنار نمازگزاران یکی را انتخاب کرد و به دامانش آویخت. اشکی به صورتش چکید و با صدای لرزانی سعی کرد محکم بگوید:

- تو کیسه ی من را دزدیده ای!

امام، دستش را که می رفت برای قامت بستن پایین آورد. دستهای مرد را به آرامی از دامنش جدا کرد، دستی از روی محبت بر دستش کشید و گفت:

- چقدر در کیسه ی تو بود؟

سد راهت شده ایم...

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۳۴ ب.ظ

صحبت از گلایه و شکایت از روزگار،

این روزها،

بحث تکراری است!

هر نخی از این دنیای پریشان بیرون می کشی،

کلاف آشفتگی اش، در هم تنیده تر می شود.

 

انگار برای تمام خوبی های این عالم،

پاپوش دوخته اند،

 تا در ذهنهای بر سر دوراهی مانده ی مردم،

خرابش کنند...

 

از بس از دوری و فراق در این صدها سال،

دیوان شاعران سنگین شده و

کتاب نویسندگان قطور،

بعید می دانم قلب مهربان تو،

توان شنیدن کلمه ای دیگر از این درد مشترک داشته باشد.

تکفیری‌ها؛ مژده‌ای به استکبار

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ

تنها تو می دانی ضریح بی نشانش را...

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۰۳ ق.ظ

غروب بی تو آنقدر کش می آید که استخوانهای مظلومیتمان فریاد رس می طلبد در انتظار بانگ جرسی که از کعبه سر می دهی.

بیداری شبهای انتظارمان را عطر یاس سرشار می کند.

چه بهشت روشنی از گلوی ابرها می بارد

که بعد از دریا،

تنها تو می دانی ضریح بی نشانش را

مهتاب که بریزد، نسیم شانه می زند پریشانی گیسویت را

که رستاخیز زمین نزدیک تر شود.

 مرا به سیاهی شب ها چه کار

که هیچ ظلمتی، ذره ای از قامت آفتابی ات نخواهد کاست.

قسم به نام روشن خورشید وقتی که خیبر را به تحیر وا داشت

وبه فرق شق القمر شده ی عشق وقتی به فزت ربی متوسّل شد

از راهی که تو در کوله داری باز نخواهم گشت.

حتّی اگر تمام جاده ها گام های مسافرت را فراموش کنند

که هر وقت تو به آینه بنگری صبح می شود.

مرگ بر فصاحت دروغ، مرگ بر امریکا...

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۰۷ ب.ظ

دریافت