تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۵۲ مطلب با موضوع «سیره معصومین» ثبت شده است

جذبه الهی امام علی(ع)

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۵۳ ب.ظ

رمز محبت را هنوز کسی کشف نکرده است؛ یعنی نمی توان آن را فرموله کرد و گفت اگر چنین شد، چنان می شود و اگر چنان شد چنین می شود، ولی البته رمزی دارد. چیزی در محبوب هست که برای محب از نظر زیبایی خیره کننده است و او را به سوی خود می کشد.

جاذبه و محبت در درجات بالا عشق نامیده می شود. علی محبوب دلها  و معشوق انسانهاست، چرا؟ و در چه جهت؟ فوق العادگی علی در چیست که عشقها را برانگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته است و برای همیشه زنده است؟ چرا دلها همه خود را با او آشنا می بینند و اصلاً او را مرده احساس نمی کنند بلکه  زنده می یابند؟

آنگونه که من می گویم سوگند بخور...

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۵۰ ب.ظ


منصور خبر جدیدی شنیده بود. دستانش را با حرارت تکان می داد و فریاد می زد: «جعفر بن محمد را بیاورید!» و در طول راهروی قصر با تندی راه می رفت. نگهبانان و اطرافیان، از بحث درباره ی امام و کینه ی منصور به او، خسته شده بودند. نگبانان مخفیانه سرشان را از نعره های منصور به نیزه می کوبیدند.

خبر تازه را مردی داده بود از اهالی مدینه. گفته بود امام (علیه السلام) به کسی دستور جمع آوری سلاح داده است، به نام معلی بن خنیس تا علیه منصور قیام کند. منصور هم منتظر بهانه بود تا امام را از مسیر خلافتش دور کند.

منصور فریادی زد و همه را از جا پراند:

-بگو جعفر بن محمد همین امروز به بغداد بیاید!

تو راه ما را انتخاب کن...

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۴۸ ب.ظ

امام رضا (علیه السلام) با سخنان خود همیشه راهی را پیش روی شیعیان گذاشته اند. این بار می خواهیم از سفارشات امام رضا (علیه السلام) به شیعیانشان بگوییم.

امام رضا(ع) به یکی از یارانشان چنین فرمودند : "از دشمنی با مردم در حذر باش. ما اهل بیت خاندانی هستیم که به آنانی که رابطه شان را با ما قطع کردند می پیوندیم و به کسی که به ما بدی کند، خوبی می کنیم. و به خدا از این طریق نتیجه ی خوبی می بینیم." (1) همچنین به ابراهیم بن ابی محمود نیز  فرمودند :

"ای ابی المحمود! وقتی مردم راست و چپ را انتخاب کردند، تو راه ما را انتخاب کن؛ زیرا هر کس به ما بپیوندد ما به او می پیوندیم." (2)

امام رضا (علیه السلام) دوستانش را به لبخند زدن به صورت مؤمن تشویق می کرد و می فرمود:

"کسی که به صورت برادر مومن خود لبخند بزند، خداوند برایش حسنه ای می نویسد و کسی که خدا برایش حسنه بنویسد او را عذاب نمی کند." (3)

معمار! دروازه را بساز...

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۴۳ ب.ظ

معمار طاق را می کوبید. چکش بدست و عرق بر پیشانی! شیخ بهایی از کنارش گذشت و نگاهی به نقشه ی حرم انداخت. لبخندی زد. کار رو به اتمام بود. مانده بود دروازه ی ورود. شیخ تبسمی کرد و یاد کاری افتاد که عقب انداخته بود. نگاهی به معمار کرد و فریاد زد:

-استاد! پایین بیا! کاری دارم.

معمار، دست از کار کشید. با دقت از چارپایه پایین آمد و کنار بساط چای و نان شیخ نشست. شیخ با دست بر پشت معمار زد و خستگی را از تنش بیرون برد. چشم، ریز کرد و گفت:

-باید یک چله بگیرم. در این چله که من نیستم، دروازه را نساز!

معمار دست از خوردن کشید و با تعجب پرسید:

-ای شیخ! چیز زیادی نمانده، بگذار زودتر تمامش کنم...

-نه استاد! باید برای گرفتن ذکری از استادم چله ای بگیرم. اینجا مکان پاک و مطهری است. آرامگاه اختر هشتم! می دانی یعنی چه؟ پای ناپاک ناپاکان نباید به این حرم باز شود.

از پسرت، حسن(ع)!

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۷ ب.ظ

نزدیک بود از سرعت دویدن پیراهن عربی در پایش بپیچد. راهی نبود از مسجد تا خانه، ولی چنان می دوید که هر که از دور می دید لبخندی بر لب می نشاند... حسن(ع) بود دیگر! خبر می برد برای مادرش!

به درب خانه رسید و یک نفس صدا زد: " مادر! مادر!"

فاطمه (س) از درون خانه سرش را بیرون آورد و منتظر شد تا نفس های حسن(ع) یکنواخت شود. دست بر موهای مجعد و زیبایش کشید و گفت: "امروز از پدربزرگ چه شنیدی؟"

حسن(ع) نیاز به تشویق و ترغیب نداشت! شروع کرد به گفتن! سر را بالا گرفت و مثل یک سخنران کارکشته شروع به سخنرانی کرد: " مادر جان امروز پدر گفت..."

***

نماز تمام شده بود، علی (ع) قدم زنان به خانه برمی گشت. دست در دست حسین(ع) . از دور معلوم بود حسین(ع) شیرین زبانی می کند برای پدر. وقتی به خانه رسید فاطمه(س) تمام قد برخاست و برای بدرقه آمد. بوسه ای از گونه ی حسین(ع) گرفت و با نگاهی عاشقانه خستگی روز را از تن علی(ع) بیرون برد.

افتاده بین حجره و آبش نمی دهند...

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۹ ب.ظ

افتاده بین حجره و آبش نمی دهند

میگوید آب آب و جوابش نمی دهند

این قوم جاهلی که به دست امام خویش

آب از برای کسب ثوابش نمی دهند

نامه ی مشکل گشا

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۲۶ ب.ظ

مردی از اهالی سیستان که در یک سفری با امام محمدتقی علیه السلام همراه شده، خاطره ای شنیدنی از آن سفر را گزارش کرده است، او می گوید:

در سال اوّل خلافت معتصم من با امام نهم همسفر شدم. در همه موارد با هم بودیم. روزی در سر سفره غذا نشسته بودیم که عرض کردم: فدایت شوم! فرماندار شهر ما، یکی از دوستان و شیفتگان شما اهل بیت علیهم السلام است. مأمورین او برای من مالیات نوشته و پرداختن آن برایم سنگین است. شما لطف کنید و نامه ای برای او بنویسید که با من مدارا کند. امام فرمود: من او را نمی شناسم. گفتم: فدایت شوم! همان طوری که عرض کردم، او از محبّین شما اهل بیت علیهم السلام است. نامه شما برای من در نزد او خیلی کارساز و مشکل گشا خواهد بود.


  امام جواد (علیه السلام)کاغذی را برداشته و چنین نوشتند:

همان چیزی که خواستی می شود...

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۵۵ ب.ظ

با هر گام روی زمین خشک، انگار جاده، جمع می شد، خانه ی خدا پیداتر.

با هر گام روی زمین، خاطره ای زنده می شد و آهی در گلویی پیدا.

گرم راه، گرم سخن های امام... راه را کوتاه می کرد.

ناگهان محمد (1) ایستاد و رو به کوه کرد، زوزه ی ناله گونه ای به گوشش خورده بود.... گرگی از بالای کوه دوان دوان به سوی کاروان مکیان می آمد. از جان امام بیم ناک شد. 

فریاد زد:  گرگ می آید...

چشمش به چشمهای خالص و بی آلایش امام افتاد و یک لحظه از نگاه امام فهمید : « آرام باش پسر مسلم... در امانیم»

گرگ چنان می دوید که انگار دلداده ی خویش را میان صحرا دیده است... از زوزه های ملتمس و ناله های سوزناکش می شد فهمید به قصد زیارت آمده...

آن پنج نور مقدس...

چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۱۴ ب.ظ


در کتاب ادریس آمده: روزی حضرت ادریس پیامبر، به یاران خود رو کرد و گفت: روزی فرزندان آدم در محضر او پیرامون بهترین مخلوقات خدا به گفتگو پرداختند، بعضی گفتند: او پدر ما آدم است، چرا که خدا او را با دست مرحمت خود آفرید و روح منسوب به خود را در او دمید و به فرمان او فرشتگان به عنوان تجلیل از مقام آدم او را سجده کردند و آدم را معلم فرشتگان خواند و او را خلیفه ی خود در زمین قرار داد و اطاعت از او را بر مردم واجب نمود.

جمعی گفنتد: نه، بلکه بهترین مخلوق خداوند فرشتگانند که هرگز نافرمانی از خدا نمی کنند، و همواره در اطاعت خدا به سر می برند. در حالی که حضرت آدم و همسرش بر اثر ترک اولی از بهشت اخراج شدند. گرچه خداوند توبه ی آنان را پذیرفت و آنان را هدایت کرد و به ایشان و فرزندان با ایمانشان وعده ی بهشت داد.   گروه سوم گفتند: بهترین مخلوق خدا جبرئیل است که در درگاه خدا امین وحی می باشد. گروه دیگر سخن دیگر گفتند. گفتگو به درازا کشید تا اینکه حضرت آدم در آن مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از ماجرا، چنین فرمود:

همه دیدند دست مخارق چه شد...

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۴۹ ب.ظ

سقف بلند، آویزه های الماس نشان، یاقوت روی تاج... مامون این بار نقشه ی تازه ای برای پسری کشیده بود که پدرش را خودش کشته بود... هم خودش می دانست و هم محمد بن علی (علیه السلام) که ازدواج با ام فضل از روی عشق و علاقه نبود... هر چه که بود، امشب شب ازدواج آن دو بود و بین داماد و خاندان زن تناسبی می بایست بود. اما تفاوت او با محمد از زمین تا آسمان بود!  

محمد (علیه السلام) هنوز جوان بود... زر، زن، زیور، ساز! می شد او را فریفت!

-محمد بن ربّان !

-در خدمتم امیر!

-می خواهم زیباترین کنیزان این شهر را جام بدست به استقبال محمد بن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بفرستی! او ساعتی دیگر از این درب وارد می شود... مخارق را بخوان!

هدیه در مقابل آبرو

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۴۵ ق.ظ

مرد آرام و بی صدا گیوه هایش را در درآورد و وارد مجلس شد. با من من سلام آرامی گفت و در حالی که چهره اش از خجالت سرخ شده بود، سر به زیر انداخت و در گوشه ای نشست.

هر کس در جمع مشغول کاری بود، که امام حسن(ع) با دیدن رنگ رخسار مرد از سر درون او خبر گرفتند و به او فرمودند: خواسته ات را برای ما بنویس. مرد که روی اظهار نیاز در جمع را نداشت، خوشحال شد و روی کاغذی خواسته اش را نوشت و به دست امام(ع) داد.امام حسن(ع) نگاهی به کاغذ انداختند و چندبرابر نیازش را به او دادند.مردی از میان جمع که این صحنه را دید، لبخندی زد و رو به امام (ع) گفت: آقا جان، چه کاغذ پربرکتی بود!

امام حسن(ع) در جواب او فرمودند: برکت این ورقه براى ما بیشتر است ، زیرا خداوند ما را شایسته انجام کار نیک قرار داده است .

توصیه امام زمان (عج) به خواندن صحیفه سجادیه

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۱۷ ق.ظ

محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول می‌فرماید: « در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم اما نماز قضا بر عهده‌ام بود و به همین دلیل احتیاط می‌کردم و نمی‌خواندم. خدمت شیخ بهائی رحمه الله عرض نمودم، فرمود: « نماز قضا بخوان.» اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می‌کند. یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان علیه السلام را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن نماز شب. فرمود:« بخوان!»

عرض کردم:« یا بن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی‌رسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم.»