تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۱۷ مطلب با موضوع «گلستان معرفت :: شعر و ادب» ثبت شده است

تا کِی شکست، خُرد شدن، بغض، انتظار؟

شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۱۴ ب.ظ
    

  مثل همیشه، هیچ به روی خودت نیار!

  این بار هم نیامده بودی ســـــــــــر قرار

 

  گفتی: «اگر که عاشقمی، کو نشانه ات؟»

  من عاشقم، نشان به همین قلب بیقــــرار

 

  حرف دلم عصــــــاره ی این چند واژه است:

  تا کِی شکست، خُرد شدن، بغض، انتظار؟

 

  تقــــــــــویم ها نبود تو را ناله می کنند

  در سال های ساکت و بی روح و مرگبار

از زندگی بدون تو بیزار می شوم...

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۵ ب.ظ

هر شب من از خیال تو سرشار می شوم

هر صبح با اذان تو بیدار می شوم

 کارم فقط به راه شما خیره ماندن است

شغل مرا نگیر که بیکار می شوم

 دست خودم که نیست مرا سرزنش مکن

از سوی دل به عشق تو اجبار می شوم

ارث تو از امامت، انتظار بود

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۷ ب.ظ

 می دانستم که تو

 میراث دار رسولان و دوستان خدایی،

 و امروز ،می فهمم ، تو براستی،

همه چیز را به ارث برده ای؛

حتی غربت را!

 امروز می فهمم،

که از امامت پدر،

به تو پرده پوشی رسید و

از امامت پدربزرگ،

نا آشنا ماندن حتی میان شیعیان.

اگر که باشم گه ظهورت...

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۵۹ ب.ظ

این جمعه هم گذشت...

يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۱۰ ب.ظ

  

 ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

 دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 مانند مرده ای متحرک شدم بیا

 بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

 می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

 دنیا خلاف آنچه که می خواستم، گذشت

 دنیا که هیچ، جرعه ی آبی که خورده ام

 از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

سد راهت شده ایم...

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۳۴ ب.ظ

صحبت از گلایه و شکایت از روزگار،

این روزها،

بحث تکراری است!

هر نخی از این دنیای پریشان بیرون می کشی،

کلاف آشفتگی اش، در هم تنیده تر می شود.

 

انگار برای تمام خوبی های این عالم،

پاپوش دوخته اند،

 تا در ذهنهای بر سر دوراهی مانده ی مردم،

خرابش کنند...

 

از بس از دوری و فراق در این صدها سال،

دیوان شاعران سنگین شده و

کتاب نویسندگان قطور،

بعید می دانم قلب مهربان تو،

توان شنیدن کلمه ای دیگر از این درد مشترک داشته باشد.

تنها تو می دانی ضریح بی نشانش را...

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۰۳ ق.ظ

غروب بی تو آنقدر کش می آید که استخوانهای مظلومیتمان فریاد رس می طلبد در انتظار بانگ جرسی که از کعبه سر می دهی.

بیداری شبهای انتظارمان را عطر یاس سرشار می کند.

چه بهشت روشنی از گلوی ابرها می بارد

که بعد از دریا،

تنها تو می دانی ضریح بی نشانش را

مهتاب که بریزد، نسیم شانه می زند پریشانی گیسویت را

که رستاخیز زمین نزدیک تر شود.

 مرا به سیاهی شب ها چه کار

که هیچ ظلمتی، ذره ای از قامت آفتابی ات نخواهد کاست.

قسم به نام روشن خورشید وقتی که خیبر را به تحیر وا داشت

وبه فرق شق القمر شده ی عشق وقتی به فزت ربی متوسّل شد

از راهی که تو در کوله داری باز نخواهم گشت.

حتّی اگر تمام جاده ها گام های مسافرت را فراموش کنند

که هر وقت تو به آینه بنگری صبح می شود.

افتاده بین حجره و آبش نمی دهند...

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۹ ب.ظ

افتاده بین حجره و آبش نمی دهند

میگوید آب آب و جوابش نمی دهند

این قوم جاهلی که به دست امام خویش

آب از برای کسب ثوابش نمی دهند

بقیع خاموش تر از این نمی شود...

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۰۶ ب.ظ

می توانی از حسن(ع) بنویسی؛

از رخسار شهرآشوبش

از مهربانی  مثال زدنی اش

از شکیبایی بی مثالش

از رنج های بی شمارش

از نماز های عاشقانه اش....

می توانی از حسن(ع) بخوانی؛

از بی وفایی همسرش

از ناجوانمردی یارانش

از تیرهای بی شمار پیکر بی جانش

می توانی هم ننویسی،

نخوانی،

ندانی!

بقیع که خاموش تر از این نمی شود...

صلای رفتن

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۹ ق.ظ

 سر پر از اندیشه ی مهر،

گلو پر از فریاد رفتن....

آن لحظه ها...

لب، تشنه آب؛

دل تشنه ی رفتن.

دست، لرزان از زهر کینه،

بغض لرزان از هجران و دوری

سید الساجدین، قرة عین الناظرین

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۵۲ ق.ظ

به حرف های زمان گوش کن،

غریب وار می خواند از آنکه برگ برگ زندگیش پر از باران بود...

باران؛

گاهی که دلم گوش به زمانه می دهد، می بارد.

گاهی می سوزم،

گاهی می سازم،

گاهی حزن، چون سنگ سرخی بر آبهای راکد دلم موج می اندازد،

و گاهی هم نوا می شوم با یار،

خونابه می بارم...

 زمانه می گوید از:

سید الساجدین، قرة عین الناظرین... زین العابدین.

چهار راه انتظار

شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۰ ق.ظ

مانده ام

بر چهار راه انتظار

چهار راه چشمهای سرخ

خنده های سرد

سینه ام صراحی غم است

شب ، شب بلاست

روز روز ماتم است

در کدام شب

در کدام روز

این شنیدنی ترین صدا شنیده می شود:

" انتظارتان به سر رسید"