تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

منجی جهان (قسمت دوم)

پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۳ ب.ظ

زن ساعتی پیش از خوشحالی نمی دانست چه کند و حالا از فرط دلتنگی. پسر زیبا و تازه متولد شده اش را دیده بود که بر دست های فرشتگان تا دل آسمان بالا برده می شد. بی تاب و قرار هر روز، با چشمی اشکبار به آسمان می نگریست و در دل دیدار دوباره نوزاد را داشت. روز ها از پس هم آمدند و  رفتند تا چهل روز. به یاد می آورد چگونه در اولین لحظه تولد نوزاد عطسه ای کرد و بعد.... حمد خدا و شهادتین بود که بر لبانش جاری شد.  نمی توانست باور بیاورد.

در میان دست های پدر که قرار گرفت لب های کوچکش را به سلام گشود و در آغوش اش جای گرفت. آیات قرآن چون در و مروارید از دهانش بیرون می زد. زن این همه را به یاد می آورد، آه می کشید و چشم در دل آسمان لحظه دیدار دوباره را انتظار می کشید... به یاد دستهای کوچک و لطیفش افتاد که با ظرافت تمام در کف آن نوشته بود... « جاء الحق و زهق الباطل» و دل نرجس لرزیده بود. انگار ساعات انتظار به درازا کشیده بود دلش می خواست زمان بدود و زودتر کودک شیرینش را در آغوش مهر بفشارد. وعده ی مردش را بیاد آورد که « خموش! تنها از آغوش تو شیر حیات می نوشد»

زن در دل می خندید آخر وقتی حکیمه خاتون مهدیش را دیده بود نشناخته بودش. پسرش زود بزرگ می شد بعد از چهل روز راه می رفت و سخن می گفت و پدر به حکیمه خاتون گفت: « ما این چنینیم! در شکم مادر حرف می زنیم و بلوغمان را خدا می دهد نه جهان!»

او دشمن زیاد داشت هنوز نیامده! همه شمشیرهاشان را تیز کرده بودند. همه منتظر آمدنش بودند. همه می دانستند او می آید تا جهان را که پر شده از درد و رنج و ستم، پر کند از عشق. وآنها در دل تنها بذر کینه و نفرت کاشته بودند.

مادر می دانست کودکش طفلی کوچک نیست! طفل؟! او در دل غیرت علی (ع) و عشق حسین (ع) و صبر زینب (س) داشت! او فرزند عزیز زهرا (س) بود. همین یک ذخیره باقی مانده بود برای نجات جهان! این شد که ماند و نظاره گر دردها شد

ماند. ولی وقتی بر پیکر پاک پدر نماز خواند درنگی کرد و رفت...

 

ادامه دارد...

  • ۹۲/۰۳/۲۳
  • احمدرضا کمیلی

منجی جهان

امام زمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">