تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

منجی جهان(قسمت چهارم)

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۳ ب.ظ


چشمت که به دستهای خالی مردم می افتاد، دلت شور می افتاد که نکند تنهایی آزارشان داده باشد. چشم نگرانت همیشه به دنبال دلهای غمدیده بود که آرامشان کنی با یک اشاره. به نگاهی از گوشه ی چشم، تمام سنگها، گل می شد تا مبادا بر سر راه امتت مانعی باشد.       اما، مردم؛

مردم در عبور این تاریخ پرهیاهو، گاهی بر سر راه ظلم ایستادند و گاهی با آن هم کاسه شدند.

در گذر این سالهای شلوغ، گاهی جهان را با جنگ ها پیوند دادند و گاهی مدعی احقاق حق شدند.

در قرنهای باروت و انفجار و بمب، سکوت کردند و در روزهای آرامش و سکون، هیاهو.

در این سالها آنقدر خون بر زمین جاری شد که گاهی فرشتگان بی شکیب به خدا گفتند: « دیدی خونریزی کردند در زمین؟»

در این سالها، برای سیر کردن فقیر و اسیر و مسکین هیچ کس نبود که غذایش را ببخشد. فریادها در این سالها برای نان است تا هر چیز دیگری. دادها بر بیدادها.

در این سالها، معنای عشق بوی هوس می دهد.

در این سالها، دوستی بر سر بند کیف هاست.

این مردم، ناله سر می دهند از بی کسی. آنها، می خندند بر غم هاشان.

این مردم، دست کمک به هر سویی بلند می کنند، آنها، دستها را قطع می کنند.

اینجا، « مرد به مرد و زن به زن، اکتفا می کنند.» و هیچ صدایی از « النکاح سنتی...» نمی آید.

اینجا، بحث بر سر قدرت، بحث بر سر قدرت موشک و بمب است نه دل محکم.

اینجا، کسی نمی داند، قرآن چه زمان آمد!

اینجا، سجاده را به «نیت قربتاً الی الله» نمی گشایند.

اینجا، سربازها و مردها و زنها و کودکان برای کشته شدن، به یک اندازه گناهکارند!

اینجا، خدا غریبه است.

اما، تو؛

تو سالها انتظار می کشی. تو قرنها را می بینی در آتش و سکوت می کنی. تو مردم را می بینی در رنج و چشم بر هم می گذاری. تو دعا می کنی.

آن زمان که رسید، از میان فریاد ها و دادها، سکوت را حاکم می کنی تا فقط صدای تو باشد.

و چنگ می زنی بر پرده ی سیاه کعبه و به یاد می آوری:

 تنهاییت را، تنهایی دوستانت را، جنگها را، شهید ها را، اشکها را، یا غیاث ها را، فریاد ها را، دردها را، بغض ها را، دروغ ها را، ستم ها را...

و تو در سکوت فریاد می زنی « انا بقیةالله...». و فرشتگان می فهمند، راز خدا را.

و جبرئیل با تو بیعت می کند...

و فرماندهانت، آنان که آنچنان منتظرند که جز تو هیچ کس را نمی بینند، می آیند تا در انتقام خون خدا شریک شوند.

مردم سخت می پذیرند که تو آنی. حق بده، سالهاست، در گوششان خوانده اند تو دیگر رفته ای...

وقتی همه چیز برای پاک کردن دشمنان خدا از پهنه ی زمین آماده  شد، سالهای زیادی می گذرد.

آنگاه؛

مظهر خشم خدا می شوی.

سکوت! دیگر هیاهو بس است. بگذارید صدای خدا جاری شود.

 

ادامه دارد...

  • ۹۲/۰۴/۱۴
  • احمدرضا کمیلی

منجی جهان

امام زمان

نظرات  (۱)

سلام .ممنون که به وب ما سرزدید. مطالب جالبی روی وبت می گذاری
پاسخ:
سلام
خوش آمدید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">