تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیامبر اکرم (ص)» ثبت شده است

منم! علی! فرزند ابو طالب...

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ق.ظ

مرد شمشیرش را در دستش چرخاند و مشتی به سینه اش کوبید. مشت بزرگش به فولاد سخت زره برخورد کرد و صدای دلنگ به گوش همه رسید.

سرش را با غرور بالا گرفت و شمشیرش را درست در لبه ی گودال عمیقی که مسلمانان ساخته بودند فرو کرد. آن سوی خندق را با نگاهی تحقیرآمیز از نظر گذراند و کج خنده اش تبدیل به نعره ای سهمگین شد:

-        آآآی! از شما مسلمانان کسی هست که حریف من بشود؟

عمرو بازوانش را که پوشیده از فولاد بود بالا آورد و گفت:

-        به من می گویند عمرو بن عبدود! شما که می خواهید به بهشت بروید، بیایید دیگر! بیایید و مرا به جهنم بفرستید.

سپاه کافران از خنده لرزید. این سوی خندق همه در پیچ و خم عضلات بازوی عمرو گم شده بودند. نگاه سپاه دوخته شده بود به شمشیر معروف و سر جنگجویی عبدود که در هیچ جنگی در کل شبه جزیره شکست نخورده بود. تنها کسی که با هر فریاد عمرو قد می کشید و امیدوارانه به پیامبر رحمت (ص) نگاه می کرد، جوانی بود به نام علی (علیه السلام). علی هر بار پیش رسول خدا می رفت و نگاه مخالف او را می دید.

صدای عمرو بن عبدود همه را از جا پراند:

-        بیایید دیگر! چه کسی از شما می خواهد خودش را به سعادت برساند؟

بوی مرگ از سخنان عمرو برمی خاست. عمرو دست به کمر زد و در مقابل خندق شروع کرد به خرامیدن بلکه بیشتر ترس بر دل سپاه بیندازد.

آنان مثل مشعل های هدایت هستند...

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۲ ب.ظ

"والاترین مردم از نظر یقین، قومی هستند در آخرالزمان، که پیامبر را درک نکرده اند و حجت خدا از آن ها مخفی شده، آن ها به مرکّب سیاهی روی کاغذ سفید ایمان آورده اند(1)."

"در آن ایام قلب مومن در درون خود آب می شود، چنانکه در آب ذوب می شود، زیرا منکرات را می بیند و قدرت جلوگیری و تغییر آن را ندارد. مومن در میان آن ها با ترس و لرز راه می رود، که اگر حرف بزند، او را می خورند و اگر ساکت شود، غصه مرگ می شود(2)."

در این شرایط، مومن بیکار نمی نشیند، بلکه به وظایف یک منتظر واقعی عمل می کند، صبر پیشه می کند و برای فرج حضرت موعود دعا می کند، تمام تلاش خود را برای شناخت امام زمان خود می کند، از گناه و خطا دوری می کند...

اینها از وظایف منتظران است. اما جایگاه منتظران واقعی نزد رسول خدا بسیار والاست، به صورتی که شاید رسیدن به این جایگاه برای هم عصران حضرت محمد صلوات الله علیه دور از دسترس بوده است.

انّک لعلی خُلُقٍ عظیم ...

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۰۳ ب.ظ

«من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشید.» این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که به او ایمان آورده بودند لکنت گرفته بود. آمده بود، جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند.

رسول الله (ص) از جایش بلند شده بود. نزدیک آمده و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ در گوشش گفته بود:

«من برادر توام؛ انا اخوک.»

گفته بود:

«فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه! من از آن سلطانها که خیال می کنی نیستم.»

«من اصلاً پادشاه نیستم. لیس بمَلِک»

«من محمدم؛ پسر همان بیابان هایی هستم که تو از آن آمده ای. من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشید.

حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است.

آن پنج نور مقدس...

چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۱۴ ب.ظ


در کتاب ادریس آمده: روزی حضرت ادریس پیامبر، به یاران خود رو کرد و گفت: روزی فرزندان آدم در محضر او پیرامون بهترین مخلوقات خدا به گفتگو پرداختند، بعضی گفتند: او پدر ما آدم است، چرا که خدا او را با دست مرحمت خود آفرید و روح منسوب به خود را در او دمید و به فرمان او فرشتگان به عنوان تجلیل از مقام آدم او را سجده کردند و آدم را معلم فرشتگان خواند و او را خلیفه ی خود در زمین قرار داد و اطاعت از او را بر مردم واجب نمود.

جمعی گفنتد: نه، بلکه بهترین مخلوق خداوند فرشتگانند که هرگز نافرمانی از خدا نمی کنند، و همواره در اطاعت خدا به سر می برند. در حالی که حضرت آدم و همسرش بر اثر ترک اولی از بهشت اخراج شدند. گرچه خداوند توبه ی آنان را پذیرفت و آنان را هدایت کرد و به ایشان و فرزندان با ایمانشان وعده ی بهشت داد.   گروه سوم گفتند: بهترین مخلوق خدا جبرئیل است که در درگاه خدا امین وحی می باشد. گروه دیگر سخن دیگر گفتند. گفتگو به درازا کشید تا اینکه حضرت آدم در آن مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از ماجرا، چنین فرمود:

نخستین زن مسلمان، نخستین زن شیعه

جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۲۲ ب.ظ
شاید یکی از سخت ترین تصمیمها، تصمیمی است که نخستین مسلمانان گرفتند. قرار گرفتن بین دو راهی اینکه کدام یک را انتخاب کنند: راه سخت و پرپیچ و خم اسلام و زندگی میان کافران و مشرکان و تحمل آزار و اذیت آنان، یا رد کردن هر چه محمد امین (صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید و زندگی در آسودگی و عیش و نوش. نخستین کسانی که در این دوراهی، راه محمد (ص) را برگزیدند، به گواهی همه ی مورخان دو تن بودند: یک مرد به نام علی بن ابی طالب (علیه السلام) و یک زن به نام خدیجه بنت خویلد (سلام الله علیها).

از نظر مورخان، حضرت خدیجه (س)، نه تنها نخستین زن مسلمان، بلکه نخستین کسی بود که اسلام را باور کرد و به آن ایمان آورد. چرا که رسول خدا (ص) پس از نزول وحی، به سمت خانه آمدند و وقتی حضرت خدیجه (س) در را به روی ایشان گشودند، به محض دیدن حال و روز پیامبر (ص)، به ایشان ایمان آوردند.

قرآن پژوهی: نزدیکی از این بیشتر؟

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۲۵ ب.ظ

آیه مباهله

پیامبر زمانی نامه ای به اسقف نجران نوشت و مسیحیان نجران را به اسلام دعوت کرد. اسقف نجران هم شورایی از چهره های مذهبی و غیر مذهبی تشکیل داد و به مدینه فرستاد تا با پیامبر دیدار کنند و دلایل نبوت ایشان را مورد بررسی قرار دهند . هیات مسیحیان نجران را بین 40 تا 70 نفر نوشته اند که طبیعتا باید هیات خیلی بلند پایه ای می بودند . نمایندگان نجران به مدینه رفتند و با پیامبر دیدار کردند و با حضرت در مورد پیامبری مسیح و جایگاه مریم و مقولات نظری مثل توحید بحث و گفتگو کردند ولی در نهایت طرفین دلایل همدیگر را قبول نکردند. پیامبر که از به نتیجه رسیدن بحث و گفتگو ناامید شدند، جبرئیل این آیه را آورد و پیامبر (ص) را مامور کرد تا با کسانی که با او مجادله ( یعنی بحث بیرون از استدلال می کنند) مباهله کند. یعنی جمع بشوند و از خدا بخواهند هرکدام را که دروغگوست عذاب کند، همان جا و فی المجلس نمایندگان مسیحی از پیامبر وقت خواستند و قرار شد فردای آن روز به مباهله بروند. اسقف مسیحی قبلا به نمایندگانش گفته بود در مراسم مباهله نگاه کنید ، اگر محمد با فرزندان و خانواده اش برای مباهله آمد از مباهله با او بترسید و بکشید کنار ولی اگر با یارانش آمد نه ، با او مباهله کنید.