تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« (فَإِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ۗ وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ )»

تـــــقــوای دل

« در هر مرتبه هستید،تقوا داشته باشید.آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگ دستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن بیماری قلب است . آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تقوای دل است.
(نهج البلاغه؛حکمت 388)»

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۲۲۴ مطلب توسط «احمدرضا کمیلی» ثبت شده است

آقای من  ،  معایب ما  ؛    محاسن شما را سفید کرد . ایها الغریب

أأأباالحسن! بمان! آن دلقک را برگردان...!

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۸ ب.ظ

 

صدای قهقهه بر دیوارهای کاخ می خورد و بعد به ستونها و بعد به سقف و چلچراغ و تا خاموش شود بارها انعکاس می یافت. وقتی خاموش می شد دوباره  نعره ای شبیه قهقهه بلند می شد. چند بار که صدا اوج گرفت و خاموش شد، بالاخره متوکل رضایت داد که این دلقک شعبده باز، خوب می خنداند!

با هر خنده و تکان جام شراب در دستش تکانی می خورد و وقتی دستش را برای کوبیدن به شانه ی شعبده باز بالا آورد آغشته به شراب بود.

 -        آفرین دلقک! آفرین! خوشم آمد...! این شکلی اش را دیگر ندیده بودم! آفرین!

شعبده باز که از لغت دلقک دلگیر شده بود با کج خندی کمر خم کرد و با صدای چربی گفت:

-        امیر به سلامت باشند. کار من همین است. شعبده و خنده!

سوال نپرسیده و جواب داده شده

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۳ ب.ظ

در میان کلمات گوهر بار حضرت امیرالمؤمنین، علی علیه السلام، سخنان زیادی پیرامون آخرالزمان و مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف به چشم می خورد. آشنایی با این احادیث کمک بسیاری در زمینه ی شناخت دورانی که در آن زندگی می کنیم و مهدی منتظَر به ما می کند. پس برای این منظور به شیوه ی متفاوتی این احادیث را بیان می کنیم.

زمانی که معمولاً به تفکر در مورد دنیای خود اختصاص می دهیم، سری به احادیث و روایات امیرالمؤمنین پیرامون آخرالزمان می زنیم. پس از کمی مطالعه این حس به ما دست می دهد که گویی حضرت امیر سؤالات را ما در مورد آخرالزمان می دانند و به آنها پاسخ می دهند. دانستن جواب سؤالات کمک زیادی به زندگی ما می کند تا مسیر زندگیمان را در میان این همه بیراهه پیدا کنیم.

  لطفاً کمی از مهدی برایمان بگویید.

ـ "او جوان چارشانه و متوسط القامه، خوش مو و خوش چهره است. موهای او بر شانه هایش ریخته و نور چهره اش بر سیاهی موها و محاسن و سرش غلبه دارد. به فدای زاده ی بهترین کنیزان(1)."

چگونه گناه نکنیم( قسمت اول)

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۳۵ ب.ظ

در سلسله نوشتارهای چگونه گناه نکنیم که برگرفته از سخنرانیهای استاد رائفیپور با همین موضوع میباشد، برآنیم ضمن بررسی راه‌های حمله شیطان به انسان و تلاش او برای گمراه ساختن بشر از صراط مستقیم، به بررسی راههای مقابله با این حمله بپردازیم. لذا از شما دوستان عزیز خواهشمندیم با ارائه نظرات خود، ما را برای رسیدن به اصلیترین هدف این مجموعه که همانان زمینه سازی ظهور حضرت بقیه الله الاعظم (عج) است را یاری نمایید. باشد که در سایه دستان پر برکت ایشان، توفیق خدمت یابیم.

 در آداب و معارف الهی، بر خلاف گفته رایج، انسان جایز الخطا نمی باشد بلکه ممکن الخطاست. یعنی اجازه انجام گناه و خطا را ندارد اما در صورت انجام آن راه توبه و بازگشت به سوی خدای متعال باز بوده و حتی به شرط شناخت عمیق از ضعف خود و ترمیم آن، به درجه ای بالاتر از مقام و مرتبه پیشین خود، دست پیدا می‌کند.

از زندگی بدون تو بیزار می شوم...

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۵ ب.ظ

هر شب من از خیال تو سرشار می شوم

هر صبح با اذان تو بیدار می شوم

 کارم فقط به راه شما خیره ماندن است

شغل مرا نگیر که بیکار می شوم

 دست خودم که نیست مرا سرزنش مکن

از سوی دل به عشق تو اجبار می شوم

حرف حساب: نیم ساعت زودتر بخواب!

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۴ ب.ظ

«در تعبدیات (عبادات)، کوه کندن از ما نخواسته اند؛ سخت ترینش نماز شب خواندن است که در حقیقت،تغییر وقت خواب است نه اصل بی خوابی. بلکه شما نیم ساعت زودتر بخواب، تا نیم ساعت زودتر بیدار شوی!» 

یادداشت ویژه:به پیشواز آخرین پیشگویی کیسینجر

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۰ ب.ظ

شروین طاهری: اخیرا «هنری کیسینجر» هشدار داده که شرایط امروز خاورمیانه به جمهوری اسلامی ایران فرصتی برای احیای امپراتوری پارس بخشیده است. او  ‌گفته است: «نوعی کمربند شیعی از تهران تا بغداد و از آنجا تا بیروت شکل گرفته است. این وضعیت، این فرصت را به ایران می‌دهد تا امپراتوری پارس باستان را این بار با عنوانی شیعی، احیا کند».

این گربه خانگی خاندان سلطه که نفوذش طی نیم قرن اخیر بر جهت‌گیری‌های کلی دیپلماسی آمریکایی غیر‌قابل انکار است، سپس در مصاحبه با رادیو «ان‌پی‌آر» نظریه خود را چنین تکمیل کرده است: «از نقطه نظر ژئواستراتژیک، من ایران را مساله‌ای بزرگ‌تر از «داعش» می‌دانم. داعش گروهی ماجراجو با ایدئولوژی‌ای بسیار تهاجمی است. اما آنها برای آنکه به یک واقعیت ژئواستراتژیک و دائمی بدل شوند، هنوز باید اراضی بسیار بسیار بیشتری را به تصرف خود درآورند. فکر می‌کنم درگیری با داعش هرچند مهم است - اما در نهایت بسیار قابل‌مدیریت‌تر از رویارویی با ایران است».

نفست را فریب ده!

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۸ ب.ظ

به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن نصیحت پذیر، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار. حقی را که در زندگی گذشتگان بود، تصدیق کن. از حوادث گذشته ی تاریخ برای آینده عبرت گیر که حوادث روزگار با هم همانند بوده و پایان دنیا به آغازش می پیوندد و همه ی آن رفتنی است.

 نام خدا را بزرگ دار و جز به حق سخنی به زبان نیاور؛ مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به یادآور. هرگز آرزوی مرگ نکن جز آن که بدانی از نجات یافتگانی. از کاری که تو را خشنود کند و عموم مسلمانان را ناخوشایند است، بپرهیز.

از هر کاری پنهانی که در آشکار شدنش شرم داری پرهیز کن. از هر کاری که از کننده ی آن پرسش کنند، نپذیرد یا عذرخواهی کند، دوری کن. آبروی خود را آماج تیر گفتار دیگران قرار نده و هرچه شنیدی بازگو مکن، که نشانه ی دروغگویی است. هرخبر را دروغ مپندار که نشانه ی نادانی است. 

منم! علی! فرزند ابو طالب...

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ق.ظ

مرد شمشیرش را در دستش چرخاند و مشتی به سینه اش کوبید. مشت بزرگش به فولاد سخت زره برخورد کرد و صدای دلنگ به گوش همه رسید.

سرش را با غرور بالا گرفت و شمشیرش را درست در لبه ی گودال عمیقی که مسلمانان ساخته بودند فرو کرد. آن سوی خندق را با نگاهی تحقیرآمیز از نظر گذراند و کج خنده اش تبدیل به نعره ای سهمگین شد:

-        آآآی! از شما مسلمانان کسی هست که حریف من بشود؟

عمرو بازوانش را که پوشیده از فولاد بود بالا آورد و گفت:

-        به من می گویند عمرو بن عبدود! شما که می خواهید به بهشت بروید، بیایید دیگر! بیایید و مرا به جهنم بفرستید.

سپاه کافران از خنده لرزید. این سوی خندق همه در پیچ و خم عضلات بازوی عمرو گم شده بودند. نگاه سپاه دوخته شده بود به شمشیر معروف و سر جنگجویی عبدود که در هیچ جنگی در کل شبه جزیره شکست نخورده بود. تنها کسی که با هر فریاد عمرو قد می کشید و امیدوارانه به پیامبر رحمت (ص) نگاه می کرد، جوانی بود به نام علی (علیه السلام). علی هر بار پیش رسول خدا می رفت و نگاه مخالف او را می دید.

صدای عمرو بن عبدود همه را از جا پراند:

-        بیایید دیگر! چه کسی از شما می خواهد خودش را به سعادت برساند؟

بوی مرگ از سخنان عمرو برمی خاست. عمرو دست به کمر زد و در مقابل خندق شروع کرد به خرامیدن بلکه بیشتر ترس بر دل سپاه بیندازد.

تشرفات: دیدی و نشناختی...

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۸ ق.ظ

 شب سفره ی سیاهی گسترده بود. خبری از چشمک ستاره ها نبود. آسمان صاف و بی ابر بود. سید مهدی قزوینی  از ابتدای ماه رمضان  در کربلا مانده بود. روزهای آخر بود. میانه های شب بود و جمعیت زیادی در حرم نبود. سید مهدی نشسته بود کنار حرم امام حسین  (ع) و گاهی به آسمان نگاه می کرد.

 مردی کنارش نشست و  شروع به خواندن زیارت نامه کرد. سید مهدی دل سپرد به زیارت و با او دم گرفت. دعا که تمام شد مرد  پرسید:   آقا! خبر دارید فردا عید است یا نه؟

 سید مهدی نگاهی به آسمان کرد. نور گنبد به چشمش می افتاد. دستش را حائل بر چشمانش کرد و باز نگاه کرد. نه! ماهی نبود!

 - نمی دانم!

 - آخر نمی دانم امشب باید زیارت و اعمال عید فطر را انجام بدهم یا نه! همین امشب را کربلا هستم. فردا راه ام.

 - بگذار نگاه دیگری بیندازم...

 سید مهدی از جا برخاست و سراسر آسمان را از دم چشم گذراند.

تو سرآمد همه ی تیراندازان هستی

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۴ ق.ظ

 سربند سیاه هشام بر پیشانی اش می درخشید. دانه های عرق زیر چشمش از خنده های گاه و بیگاهش در حال  ریزش بود.

 درباریان صدای خنده به آسمان بلند کرده بودند و در دست هر کدام ران مرغی بود و جام شربتی.

 محمد بن علی (ع) دست روی دست گذاشته بود و زیر لب برای این جماعت غفلت زده طلب اسغفار می کرد.  صادق آل رسول،  دوشادوش پدر نشسته بود و صورتش از فرط ناراحتی گر گرفته بود.

 هشام دست بلند کرد و همه را به سکوت دعوت کرد. صدای خنده ها یکباره قطع شد. امام سرش را بالا آورد و از  بالای چشم نگاهی به هشام کرد که در حال صاف کردن پیشانی بندش بود.

-اهم! دوستان و اشراف زادگان! به مجلس ما خوش آمدید! همه می دانید امروز اینجا جمع شده ایم تا در هنر عرب، تیراندازی با هم به رقابت بپردازیم. از همین الان بگویم هیچ کس حریف من نمی شود.

همین که این سخن از زبانش خارج شد، چاپلوسها صدای «بله قربان» شان بلند شد و نزدیکان برایش کف زدند. امام آهی کشید و مثل همیشه صبر کرد.

ارث تو از امامت، انتظار بود

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۷ ب.ظ

 می دانستم که تو

 میراث دار رسولان و دوستان خدایی،

 و امروز ،می فهمم ، تو براستی،

همه چیز را به ارث برده ای؛

حتی غربت را!

 امروز می فهمم،

که از امامت پدر،

به تو پرده پوشی رسید و

از امامت پدربزرگ،

نا آشنا ماندن حتی میان شیعیان.